مهتاب

بنفشه اخوان
negarestan2@yahoo.com


ماماني؟ منودوست داري؟
با نگاه آشنايي كه خنده اي آشنا در پس آن موج ميزد به سر خم شده مادر نگاه مي كرد....
مادر به سر خم شده دختر چشم قهوه اي خود نگاهي انداخت..نگاهش در صورت مهتابي رنگ كودك چند تكه ابر انداخت.... جوابي نداد...و باز سر خود را خم كرد و مشغول شد...

كودك از جايش بلند شد... با پيراهن قرمز و جورابهاي ساق كوتاه سفيد عين يك عروسك شده بود.لبهايي كوچك و چمشاني خندان و عميق....و آشنا.... و دوست داشتني... اورا آشناتر از قبل نشون ميداد. دور اتاق مي چرخيد و به وسايلهاي اتاق دست ميزد. مادر سرش را بلند كرد و به حركات دختر 5 ساله دقيق شد...
چه شباهت عجيبي... حتي موهاي مشكي اش..و حتي لبخند عجيبش!
با صداي آرام ودوست داشتني دختر به خودش اومد...از امواج خاطره خيس و سرحال شده بود .مثل يك آبتني در ميان دريا با آسمان صاف و بي ابر...وقتي به پشت دراز مي كشي و چشمانت رو به همه چيز مي بندي...و اشعه هاي آفتاب ملايم با گونه هايت بازي مي كنه و تو فقط به صداي روحت كه با امواج يكي شده گوش ميدي...

ماماني؟ چه سنگهاي قشنگي...
كودك به سنگهاي دريايي نقاشي شده اشاره مي كرد..دوتا از اونهارو در دستهاي كوچكش گرفته بود و بو مي كرد...
ماماني... اينهارو از كجا آوردي؟ چرا روش گل داره؟ اينارو دوستشون داري ماماني؟
با لبخند دستش را دراز كرد تا بدن سفيد كودك را در آغوش بگيره و براش بگه چرا روي سنگها نقاشي شده...كودك با خنده اي كه تمام وجودش را فرا گرفته بود با لبخندي فاتحانه به سوي آغوش باز مادر برگشت...سنگها را در مشتهاي كوچكش مي فشرد تا دريا دوباره با خودش نبرد.
ماماني؟ منو دوست داري؟

سرخم شده اش را بلند كرد. اتاق از بوي او پر شده بود. سايه اي از لباس قرمز و كوتاه از پنجره پر كشيد. سنگها سر سرجاي خودشون نبودند.
ماماني ؟ منودوست داري؟
لبخندي به وسعت تمام قلبش زد...و دوباره مشغول نوشتن شد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30891< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي